صبح روز بعد سر کلاس ریاضی یک نشسته بودم، استاد انتگرال نامعین درس می‌داد کاغذی جلویم بود و آن را خط‌خطی می‌کردم آن روزها اساتید زیاد شور و شوق درس‌دادن نداشتند، چون بیشتر مطالب را مجازی بارگزاری کرده بودند من هم حواسم زیاد به کلاس درس نبود و دل به کاغذ و خودکار می‌دادم و گاهی گوشه‌ی برگه شعرهایی که دوست داشتم و به خاطرم می‌آمد، می‌نوشتم سر کلاس ریاضی معمولاً این شعر از نجمه زارع به خاطرم می‌آمد غم که می‌آید در و دیوار شاعر می‌شود در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خط‌کش و نقاله و پرگار شاعر می‌شود» به اتفاقات دیروز فکر می‌کردم، سرم را از کاغذ بلند کردم و به گوشه‌ی سمت چپ کلاس نگاهی انداختم، دخترک را می‌دیدم و از اینکه او همین‌جا در همین نزدیکی‌ست آرامش می‌گرفتم و خیالم راحت می‌شد اما دیروز چه اتفاقی افتاده بود؟ سکشن آزمایشگاه گروه ما یکشنبه بود و سکشن گروه دیگر شنبه؛ دخترک چون می‌خواست کلاسش شنبه باشد با یکی از بچه‌
آخرین جستجو ها